آخرین بروز رسانی آوریل 27th, 2018 8:02 ق.ظ
فوریه 20, 2018 admin مصاحبه و نشست های تخصصی 0
مصطفی آذریان مدیر مجموعه مطالعات استراتژیک روسیه (ایراسیه) با اشاره به دلایل فروپاشی شوروی با توجه به اصلاحات دوره رهبری میخاییل گورباچف آن را به عنوان آینه عبرت برای سایر دولتها و ملتهای جهان دانست و در دو سطح اصلی عوامل داخلی و خارجی این فروپاشی عظیم به بررسی آن پرداخت.
مصطفی آذریان کارشناس مسائل استراتژیک روسیه در مصاحبه با خبرنگار ایراسیه در مورد عوامل خارجی فروپاشی شوروی گفت: پس از گزارش های آقای آلن دالاس رئیس دفتر امنیت امریکا در دوران جنگ سرد و خاطرات و مقاله آقای جورج کنان سفیر امریکا در شوروی مجموعه دستگاه های امنیتی ایالات متحده امریکا به همراه نهادهای تصمیم ساز متوجه شدند آمریکا در مقابله با شوروی از طریق نظامی هیچگونه برتری ندارد. از همان زمان دکترین های امنیت ملی آمریکا که یک پروسه ی بلند مدت برای فروپاشی شوروی با توجه به بحران هایی داخلی شوروی را در بر می گرفت آغاز شد.
دکترین هایی که برای فروپاشی شوروی در نظر گرفته شد شامل دکترین کندی،نیکسون ،جانسون،آیزن هاور،کارتر،ریگان وجنگ ستارگان بوده است .این دکترین ها بر این اساس بود که ماهیت شوروی از لحاظ بین الملل خدشهدار شود و شوروی هیولایی ترسیم شود که هر لحظه ممکن است امنیت جهانی را از بین ببرد. دقیقا در دکترین دو ستونی نیکسون وقتی که ایالات متحده آمریکا میخواهد در توسعه زمینی بر پایه ایران و توسعه اقتصادی بر پایه عربستان کار کند آنجا به خوبی به مقامات عربی هشدار داده شده بود که حاکمیت مارکسیست اگر به کشور شما نفوذ پیدا کند حاکمیت سلطنتی را از بین میبرد و آن جامعه بی طبقه که برای خودش میخواهد ترسیم کند، برای شما نیز همان کار را خواهد کرد. برای همین بود که کشورهای جهان به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس را وادار به واکنش کرد.آمریکا از این واکنش ها استفاده می برد. مثلاً از واکنش عربستان در بعد اقتصادی استفاده میکرد.در ایران هم به نظام شاهنشاهی هشدارهایی می داد که قدرت نظامی شوروی بالاست.همان زمان هم دولت شوروی البته حریم هوایی را نقض می کرد که این دلیلی برای این که آمریکایی ها ایران را وادار به “میلیتاریسم” کنند شده بود.آمریکایی ها می خواستند به ایران اطمینان بدهند که تنها با حمایت آمریکا می تواند با شوروی مقابله کند.و البته این اقدام آمریکا تنها در کشورهای حاشیه خلیج فارس و خاورمیانه محدود نبود بلکه در اروپا نیز این سیاست دنبال میشد.
اروپای شرقی تحت حاکمیت شوروی و اروپای غربی هم بلوک آمریکاییها محسوب می شدند آمریکایی ها این کشور ها را وارد پیمان ناتو کرده بود و آنها را نیز وادار به مسابقههای تسلیحاتی می کرد.(فلذا) امریکا،شوروی را مجبور به کنش کرده بود،شوروی نیز در فضای این بلوک بندی قرار گرفته بود . امریکا در خاورمیانه با ایران و اسرائیل و عربستان اهداف خود را پیش میبرد.
از آنجایی که امریکا و اروپای غربی پیمان تسلیحاتی مثل ناتو میبست شوروی نیز مجبور بود در مقابل این سیاست ها واکنش نشان دهد. این واکنش در پیمانی به اسم “ورشو”( پیمان همیاری اروپای شرقی) نمود پیدا کرد.
آن زمان با واکنش نشان دادن شوروی هزینههای سنگینی نیزبر این کشور تحمیل می شد.شوروی برای حفظ امنیتخود در دنیا مجبور بود بر روی بعد نظامی خود تکیه کند و معمولاً بعد نظامی برای حاکمیت ها بیشترین هزینه ها را به دنبال دارد عملاً آنها وارد یک جنگ تسلیحاتی شده بودند.. این موارد از مهمترین علتهای فروپاشی شوروی بود، چرا که آمریکاییها آن را با هدف دنبال می کردند و همچنان که شوروی مشغول به جنگ تسلیحاتی شده بود ولی امریکا از کشورهای که در پیمانهای مختلف با آنها قرار داشت بیشتر هزینه های خود را در بعد نظامی تامین می کرد و هزینههای خود را در توسعه متوازن تقسیم میکرد اما چون کشورهای خلیج فارس و اروپای غربی در اختیارشان قرار داشتند در بهبود نظامی خود چندان تاکید نمیکردند. مثلا پیمان بغداد را با حضور ایران، عراق،ترکیه،پاکستان و انگلستان راهاندازی کردند و هزینه آن را به عهده خود این کشورها بدون حضور امریکا تامین می شد.از استراتژی های دیگر غرب در زمینه نظامی که برای شوروی ترسیم کرده بود استراتژی جنگهای فرا منطقه ای بود!به این صورت که بحرانهای پی درپی برای حاکمیت شوروی در نقاط مختلف جهان پدیدار میکردند و شوروی ها در این جنگها و بحرانهای امنیتی به دلیل ماهیت قدرتهای بزرگ حضور فعال در حل و امتیازی گیری این بحرانهاست وارد میشدند،جنگهایی مثل کره،درگیری در چین،ویتنام،افغانستان،رقابتهای نظامی در افغانستان که دقیقا حضور در این جنگها باعث شد بدنه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی تضعیف شود.
بنابراین در بعد نظامی میتوان گفت که شوروی هزینه های گزافی در بعد نظامی متقبل شده بودو رشد تک بعدی شوروی در صنایع نظامی باعث شد از بیشتر بسترهای اقتصادی خود صرف نظر کند و هر چه شوروی درآمد دارد در حوزه نظامی مصرف نماید.رفته رفته این مسائل باعث نارضایتی مردمی در شوروی شد و آنها به این نتیجه رسیده بودند که توسعه نظامی به حدی رسیده که حاکمیت توانایی رسیدگی به بحث معیشتی را ندارد و این مسئله شروع نارضایتی ها بود
از عوامل بیرونی فروپاشی شوروی میتواند به موارد دیگر همانند برنامه ریزی های غرب برای کشاندن دیواری آهنین به دور مرزهای سیاسی اتحاد جماهیر شوروی از طریق نفوذ بیشتر بر کشورهای همسایه شوروی بود به طوری که توانست این کشور را در محاصره حاکمیتهای وابسته امریکا قرار دهد،و آن زمان بود که ارتباط شهروندان شوروی با جهان قطع شد!همزمان با اجرای همین طرح پوشش های خبری غرب تهاجم وسیعی به حاکمیت شوروی در اذهان بین المللی را شروع کرده بودند،و کانال های رادیویی به زبان روسی راه اندازی کردند.
مدیر مجموعه ایراسیه با اشاره به سیر تاریخی انحطاط درونی شوروی افزود: تقریبا با بررسی های دقیق و عمیق میتوانیم مشاهده کنیم که بعد از دوره رهبری لنین موضوعی که همواره آن مواجه بودیم فضای بسته ی سیاسی و جو امنیتی حاکم بر سطوح مختلف اتحاد جماهیر شوروی می باشد!این موضوع باعث شده بود که سطح مشارکت سیاسی شهروندان شوروی به پاین ترین حد خود برسد،رفته رفته این شرایط در یک سطح بالاتر شروع به تاثیر گذاری کرد و مهمترین تاثیرآن بی اعتنایی مردم شوروی به مسئولین بود.
و به وضوح نماینگر این بود که اتحاد شووروی پایگاه مردمی خود را از دست داده است.
بروز اختلافات درون حزبی (کمونیسم) شدید شدن اختلافات درونی و بازی قدرت رهبران سیاسی شوروی در کنار زدن هم حزبی های خود و کشیده شدن این اختلافات به سطح اجتماعی زمینه ضربه پذیری سیاسی را هموار ساخت،امریکایی ها نیز مستقیما به طرفداری از یک جناح و حذف جناح دیگر وارد این منازعه سیاسی شده بودند،حاکمیت سیاسی شوروی بعد از مرگ برژنف دچار یک خلاء شد! به طوری که نظام سیاسی شوروی نتوانست یک رهبر سیاسی برای مدیریت کشور تربیت کند.
از موارد دیگر اینکه در روسیه زمینه هایی برای جدایی طلبی نیز وجود داشت.به خصوص در جنوب غرب روسیه(منطقه چچن با مرکزیت گروژنی) که از مناطق نفت خیز روسیه محسوب می شود. روس ها در طول تاریخ (حاکمیت مرکزی روسیه) با مناطق خودمختار درگیری زیادی داشتند، به طوری که دو دهه درگیر این موضوع بودند وشورش های مردم در چچن باعث پدیدار شدن مشکلات بزرگ اقتصادی برای حاکمیت شوروی شده بود، روس ها دسترسی خود را به منابع نفتی را از دست داده بودند و همین موضوع چالش بزرگی برای نظام سیاسی شوروی محسوب می شد، که در نهایت پوتین به این درگیری ها خاتمه داد. می توان گفت یکی از علل محبوبیت آقای پوتین پیروزی دولت وی بر جنگ های چچن می باشد.
امریکایی ها همواره با حمایت از این مناطق فشارهای بیشتری به شوروی وارد میکردند و همزمان استراتژی تخریب شوروی در رسانههای خارجی بر رسانه های داخلی شوروی نیز نفوذ کرده بودند و از بسترهای موجود غرب برای تخریب شوروی استفاده میکردند.
وی همچنین در مورد علل به بن بست رسیدن ایدئولوژی حاکم بر شوروی گفت :اولا ایدئولوژی که کارل مارکس از مارکسیسم تعریف کرده بود با مارکسیسم شوروی که در زمان لنین به انجام رسید تفاوت داشت. البته در زمان لنین ممکن است پایبندی به اصول مارکسیستی وجود داشته باشد ولی بعد از او، این پایبندی دیگر وجود نداشت. مقامات شوروی در ظاهر مارکسیسم بودند اما در حقیقت اعتقادی به این حزب نداشتند. به طور مثال مسئولین رده بالای شوروی در اروپا سرمایهگذاری میکردند و حتی خانواده های خود در این کشورها زندگی می کردند. عملیات رسانهای غربی نیز بر روی این نقاط ضعف مسئولین شوروی دست می گذاشت.
رسانه ها فشار میآوردند که مردم روسیه در محدود ترین شرایط زندگی میکنند ولی مسئولین برخلاف مردم در محدودیت قرار ندارند. به خصوص این موضوع در جماهیر الحاقی به شوروی( نمود بیشتری داشت).به نظر بنده از علل شکست این ایدئولوژی، رفتار دوگانه مسئولین وقت شوروی بوده است.
این کارشناس در مورد نفوذ ایدئولوژی سوسیالیستی در میان مردم روسیه بعد از فروپاشی اضافه کرد:مردمیکه سالهای سال تحت تاثیر این ایدئولوژی و تحت این حاکمیت قرار داشتند و این ایدئولوژی بسیار فراگیر بود و در بخشهای سیاسی و فرهنگ مردم نیز نفوذ کرده بود. مردم با این ایدئولوژی خو گرفته بودند و همچنین این ایدئولوژی را به نسل بعدی خود انتقال داده بودند و این موضوع جزء باورهای مردم روسیه شده بود.
اگرچه در همان زمان تا زمان فروپاشی شوروی، دوگانگی (در زمینه ایدئولوژی) بین مسئولین و مردم وجود داشت و آن چیزی که مسئولین خود قبول نداشتند به مردم دیکته میکردند. بعد از فروپاشی شوروی و از سال ۲۰۰۵ به بعد این ایدئولوژی در قالب یک سیستم دوباره تعریف شده و دایره مخاطبان آن همچنان در حال گسترش است. بر عکس اواخر دوران شوروی مردم علاقهمندند که این سیستم را دوباره تجربه کنند. این بحث آنقدر در بین مردم گسترده یافته است که آقای پوتین در سخنانشان توازن عقل و قلب را مطرح می کند.پوتین میگوید هر کسی که دوران شوروی را دوست نداشته باشد قلب ندارد و هر کسی که دوست دارد تا به آن دوران برگردیم عقل ندارد!
در آرایش انتخاباتی جدید نیز در حال حاضر این حزب،پایگاه مردمی خوبی دارد، البته نمیتوان گفت مثل دوران شوروی این حزب در اکثریت است ولی حقیقتاً یک ظرفیت قابل توجهی در جامعه روسیه درست شده است، اما در ظاهر احساس می شود که نسل قبلی که هنوز در قید حیات است(و دوران شوروی را درک کرده) به این موضوع فشار آورده است ولی طبق تحقیقاتی که بین جوانان روسیه شکل گرفته،این علاقه مندی بین جوانان نیز وجود دارد.
آذریان با واکاوی اصلاحات گروباچف در گفتگو با خبرنگار ایراسیه تصریح کرد:باید بگویم که اصلاحات گورباچف با این جمله به جهانیان شروع شد ما به جهان متمدن وارد میشویم! در بعد شخصیت شناسی میتوانیم بگویم گورباچف نسخه اکتیوی از شخصیت یوری آندرپوف بود. او نیز برنامه های ضد فساد را تداوم بخشید.گورباچف در مصاحبه های که با رسانه های خارجی داشت همواره بر اصلاحات اقتصادی و اجتماعی تاکید میکرد.یکی از موضوعات دیگری که گورباچف پیگیری می کرد اصلاح درون حزبی بود که در جهت کسب توافق برای اجرای برنامه های اصلاحی انجام می داد.انتخاب شوارد نادزه (دبیر اول حزب کمونیست در گرجستان ) به ریاست امور خارجه شوروی نشان دهنده مش جدید در سیاست خارجی این حاکمیت بود.
گورباچف تغییرات وسیعی در زمینه سیاست خارجی شوروی ایجاد کرد که تحت عنوان New thinking شناخته شده است. از جمله موارد برجسته ای که به دستور گورباچف صورت گرفت خروج نیروهای شوروی از افغانستان بود،او طرح امنیت متقابل را در روابط ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی را ارائه کرد.در ملاقاتهای مختلفی که با ریگان داشت مفاهیمی مثل کفایت عقلایی و دفاع هوایی را مطرح و در دستور کار سیاست خارجی و دفاعی شوروی کرد.گورباچف در زمینه طرحهای استراتژک بسیار فعال بود به طوری که با ریگان بر سر کاهش 50 درصدی سلاح های اتمی و درمورد کاهش نیروهای هسته ای میان برد در اروپا به توافق رسیده بود.ایدئولوژی گروباچف به این صورت بود که بتواند از طرفی منافع اتحاد جماهیر شوروی را در خارج تامین کند و از طرفی به تقویت ساختارهای داخلی بپردازد.ولی سرعت این روند به اندازه ای زیاد بود که شکافی در میان حامیان آن ایجاد کرد.و به طور کلی چکیده اقدامات گورباچف را میتوانیم در پروستاریکا خلاصه کنیم.
پروستاریکا از نظر لغوی به معنی بازسازیست،این باسازی با تمرکز زدایی در تصمیم گیری های سیاسی ، اقتصادی،افزایش آزادیهای سیاسی،باسازی تکنولوژیک وسیاست خارجه جدید توامان بود.گورباچف در آوریل 1985 بافعال ساختن عامل انسانی از طریق کاهش فساد و افزایش کارایی روش جدید خود را مطرح کرد.او در کنگره حزب کمونیست توسعه فعالیتهای تعاونی و خصوصی در اقصاد را خواستار شد که البته مخالفت های زیادی در حزب شد ،اینجا بود که کم کم شخصیتی مثل یلتسین برجسته شد.یکی دیگر از برنامه هایی که گروباچف در دستور کار قرار داده بود توسعه فضای باز سیاسی بود،او برای این سیاست دو کارکرد در نظر گرفته بود:تسهیل بررسی آزاد و واقعی حقایق موجود و تامین قابلیت انطباق و سازگاری حکومت با مردم که تحت عنوان گلاس نوست مطرح می شد.بحران هسته ای چرنوبیل در 1986 نقطه آغازی برای اجرای گلاس نوست بود.اجرای این طرح مجالی برای پدید آمدن استالین زدایی را فراهم میکرد،همواره گورباچف تاکید بر بازگشت به اندیشه های بنیان گذار اتحاد جماهیر شوروی ولادیمیر لنین را خواستار بود و رفع انحرافات ایجاد شده در سوسیالیسم را مطرح میکرد.
مسئله ی اصلی که گورباچف با آن مواجه بود همان کاهش مشارکت سیاسی بود که قبل تر عرض کردم که بواسطه رهبران قبلی این حاکمیت به وجود آمده بود،گورباچف اجرای New thinking و Glasnost را برای موفقیت Prostyrica یک ضرورت اصلی میدانست! که در کتاب دومین انقلاب روسیه کاملا این موضوع را مورد بررسی قرارداده است.
کمی بعدتر از اینکه گورباچف پروسترویکا را مطرح کرد، مخالفتهای جدی با پروسترویکا از درون حزب آشکار شد، و همزمان تصفیه های کادرهای مخالف در حزب شروع شد،اما گورباچف همچنان اقداماتی برای انطباق حاکمیت با خواست مردم انجام میداد.یکی از اقدامات گورباچف برای جذب جامعه شوروی برگزاری انتخابات چند کاندیدایی بود که سبب نفوذ کمتر حزب می شد.اقدام بعدی گورباچف جدایی کارکردهای حزب و ادارات بود و همچنین پیشنهاد تشکیل کنگره خلق را در نوزدهمین کنفرانس حزبی مطرح کرد.به وضوح مشخص بود که پیشنهادات گورباچف نشان دهنده انقلاب جدیدی در شوروی بود.
ایشان در پایان در مورد تاثیر این اصلاحات بر فروپاشی شوروی گفت :اجرای برنامه های اصلاحی در ساختار های سیاسی و اقتصادی که به آن اشاره شد نتایج خوشایندی نداشت و سرعت بیش از حد توسعه باعث وخامت اوضاع شد،در اخرین کنگره حزب شکاف میان یلتسین و گورباچف آشکار شد،بوریس یلتسین که که به عنوان ریس جمهور روسیه انتخاب شده بود در این کنگره خود را نماینده و تابع نظرات مردم دانست و از تبعیت حزب سر باز زد که همین کار باعث شد اطلاح طلبان دیگری مثل سوبچاک از حزب خارج شوند.و به طورکل یلتسین و بسیاری از اصلاح طلبان حزب را غیر قابل رفروم میدانستند.همزمان صدای جنبشهای ملی به گوش رهبران شوروی میرسید،در طول سال 1990 جمهوریهای شوروی یکی پس از دیگری اعلام استقلال میکردند.در سال 1991 گورباچف کوشید به پیمان اتحاد جدیدی با رهبر جمهوریها دست یابد که پس از گفنگوهای طولانی در میان رهبران جمهوریها امضا این پیمان به 20 اوت 1991 موکول شد.
کودتای اوت نقطه اوج تقابل ایدئولوژیهای مختلف در روسیه بود،یلتسین به همراه تعداد دیگری از اصلاح طلبان طی انتشار بیانه ای کودتا را محکوم کردند و آن را اقدامی از سوی محافظه کاران خواندند،یلتسین با حمایت مردم و بی برنامگی کودتا گران موفق به محکومیت آنها شد وروز بعد از کودتا نیز فعالیت حزب کمونیست را ممنوع اعلام کرد.گورباچف در 24 اوت از سمت خود استعفا کرد و شورای عالی روسیه حزب کمنیست را منحل کرد،همین حوادث باعث شد که شوروی به سمت تجزیه حرکت کند،به جز قزاقستان تمام جمهوری ها بعد از کودتا اعلام استقلال کردند،رفته رفته ساختار جدید شکل گرفت،کنگره نمایندگان خلق در نشستی که در تاریخ 2 تا 5 دسامبر داشتند انحلال و پایان کار خود را اعلام کردند. در 7 دسامبر 1991 سران سه جمهوری اسلاوی روسیه روسیه،اوکراین،وروسیه سفید در نزدیکی مینسک مرکز بلاروس تشکیل جامعه کشورهای مستقل همسود را اعلام کردند و کمی بعدتر مابقی جمهوریها پروتکلی را برای الحاق به کشورهای جامعه مستقل همسود را امضانمودند که در پایان دسامبر 1991 رسما اتخاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شد!
خبرنگار: سید عرفان لاجوردی
آوریل 27, 2018 0
آوریل 25, 2018 0
آوریل 25, 2018 0
آوریل 25, 2018 0
آوریل 15, 2018 0
آوریل 11, 2018 0
آوریل 07, 2018 0
مارس 27, 2018 0
اکتبر 13, 2016 1
ژانویه 21, 2017 0
اکتبر 15, 2016 0
اکتبر 07, 2016 0
احتمال بالای درگیری در مقیاس بزرگ بین...